روشاروشا، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

روشا عشق مامان و بابا

اولین بهار

امسال ما تهران بودیم و مسافرت نرفتیم . دکتر اجازه نداد .ولی تهران  هم خیلی خوب بود .چون بارندگی های خوبی داشتیم البته بعضی شهرها دیگه زیادی بارون اومد. بگذریم. زیباترین معجزه خدا ، دیگه چیزی نمونده تا روی ماهتو ببینیم.تو هم مثل بهار نمونه قدرت خدایی. فرشته آسمونی بهاری . امسال مثل هر سال اولین نهار سال رو خونه مادربزرگ بابایی بودیم .همه اونجا جمع بودن .خیلی خوب و صمیمی. روز 2 فروردین هم رفتیم خونه مامان بزرگ(مامان من) که اونجا عمه مامانی هم بود. یک سال جدید ، ایشالله که سال پراز برکت و شادی برای همه باشه.آمین
31 فروردين 1398

اولین چهارشنبه سوری

عشقم ،امسال10 امین سالیه که من و بابایی ، چهارشنبه سوری هامونو باهم میریم بیرون و شادی می کنیم. امسال اولین سالی بود که ما توو خونه موندیم و تلویزیون نگاه کردیم . چون دکتر گفت صداهای بیرون تورو اذیت می کنه .بخاطر تو ما موندیم خونه و توو خونه شادی کردیم. ایشالله زودی بزرگ شی باهم بریم بیرون.  
31 فروردين 1398

اولین ولنتاین

امروز 14 فوریه روز ولنتاینه عشق مامان . با اینکه مامانی نباید پشت فرمون بشیینه ولی امروز من و تو کلی جاها رفتیم . صبح ماشینو برداشتیم و با هم رفتیم بیرون.  خیابونا خیلی خوشگلن این روز ؛ همه دنبال بادکنکهای قرمز و شکلاتن . سبدهای پر از عروسک و شکلات .حتی اگه فقط برای رفع تکلیف هم خیلی ها این روز کادو بخرن بازهم به نظرم قشنگه. خلاصه که مامانی ، من و تو هم رفتیم توو یه مغازه پر از عروسکهای خوشگل .البته قبلش کارهاشونو توو اینستاگرام دیده بودم .مغازه خیلی شلوغ بود .ولی آقای مهربون چون دید من و تو دونفریم زود کارمون رو راه انداخت وعروسک خرس خوشگلمونو داخل یه بادکنک بزرگ گذاشت و  بادکنکهامونو حاضر کرد. بعدش رفتیم تا برای بابای...
31 فروردين 1398

تولد مامانی

عزیز تر از جانم ، امروز 20 دی تولد مامانیه .بابایی هرچی گفت که امسالم مثل هر سال تولد بگیریم من موافقت نکردم. برای اولین بار بعد از ازدواج من و بابایی ، روز تولدم رفتیم خانه مامان بزرگ اینا ( مامان من) اونجا برام یه تولد خودمونی گرفتن. خوش گذشت .اولین تولدم که تو هم توش شرکت داشتی. عزیز دلم تو بهترین هدیه ای هستی که امسال خدا و بابایی به من دادن.  
31 فروردين 1398
1